از وبلاگ قصه بچه های میبد ( مردم نگاری میبد )
بیوه باکره
عصمت تاشوهر خدیجه زنده بود همیشه حسرت زندگیش میخورد که زیادی با زنش خوبه . می گفت اگه شوهرمنم مث هاشمگ شوهر خدیجه خوب بود دگه هیچ آرزی نداشتم درسه که خدا همه چی یک جا به آدم نمده اینا خونهاشون تاریکه واجاقشون کوره این جاش که نگامکنم نمخوام جای او باشم . بعد می گفت آخرشم مانفهمیدیم تخصیر کدوموشونه ، آدم اقه تو دار تو ملک خدا کسی ندیده ، حکماً تخصیر خودشه که روخود نمیاره [1].ننه بزرگ هربار عصمتگ را دعوا مکرد و مگف اقه تو نخ زندگی مردم نرو مگه همه ازجیک و پیک زندگی تو خبردارن که تو میخواهی خبر همه چی مردم داشته باشی . فکر مکنی اقه گناه مردم مشوری عاقبت به خیر مشی تو هم اگه حرمت شوهرت نگر داری قول مدم اگه بهاز هاشمگ نباشه چیزی هم کمتر او نداره اون وخ سردرددل عصمت باز میشد و مگف آی بیبی عزیزه الهی من دورت بگردم و قربون اون صورت مث ماهت بشم زمین شوره سنبل برنیاره من اگه تاآرنجمم تو شیره کنم و دهن این مرتکه بذارم باورکن دندون دسم مگیره . اقه که از بس تو گوشون خوندن زن باآد[2] با لباس سفید بره خونهی شوهر و باکفن درآد .پاش نشسم . همه مگن قسمتت همین بوده و نمتونی عوضش کنی ،یعنی هر چیزی هه چشت کور که بسوزی و بسازی . مادر خدا بیامرزم همیشه میگف : " شوئرت شغال باشه آرتت[3] تو تغار باشه" . ماکه اولیش هه . اما دومیش نی باهر که هم که درد دل مکنم مبینم خودشم دلش پره اما روخود نمیاره[4]. تازه تو ذوق آدمم مزنه که دری سوته مکنی[5] اگه شانس بیاری و مرتکه مرض ناعلاجی بگیره و بمیرهدم تازه اول بدبختیده ، دگه زشته شوهر کنی بخصوص اگر بچهی بزرگک داشته باشه . قد و نیم قدشم باشه فرقی نمکنه . اگه شوهر کنی کسی باریکلاد نمکنه[6] که هیچ تف و لعنتت هم مکنن که یکی مرتکهی غریبه اوئورده بالی سر بچههاش یعنی باآد بامردهی شوهرت هم بسازی. چن تا موخی[7] برات بشمارم که تو جوونی بیوه شدن و شوئر نکردن . چرا راه دور بریم شماخودت بیبی عزیزه چن سالت بود بیوه شدی باچارتادختر قد و نیم قد . ماشالات باشه همهاشون دس تنها با چخ رشتن[8] وکاربافی[9] و خیاطی کردن سر و سامون دادی.
ننهبزرگ گفت گلهای ازخدا ندارم . خیلی هم شکر گذارش هسم که تن درستم داد بتونم این کارابکنم . از من بپرسی مگم خدا بری زن چیزی کم نگذاشته بالاترین نعمت بهش داده ، مادرش کرده بهشت زیر پاش گذاشته مادگه کسی بالاتر ازحضرت فاطمه که نداریم ببین تو زندگیش چه کشید و دم نزد .
و اون روزم که عصمت داشت زمین و زمان را به هم میدوخت و هنوز دنبال جواب سؤالش بود که بالاخره بفهمه بچهدار نشدن خدیجه و هاشم تقصییر کدومشون بوده طوبی از در وارد شد و گفت : بیبی عزیزه سلام حالت خوبه ، دماغت چاقه ، باکیت خو نی[10] الحمدلله من اومدم یه خبرخوشت بدم مدونم که دلت خش مشه
ننه بزرگ : چه خبرخوشی برام آوردی بیبی طوبی بنشین ببینم
طوبی : خدیجگ شوئر کرد
ننه بزرگ : زن هاشم مگی
طوبی : هان بله ، گناه بود زنکگ فقیر اون شوئر گور به گوریش که هیچی براش نذاشته بود
عصمت : حالا کی ورش داشت
طوبی میرزامندلی بعد آهسته گفت مگن به مرتکه گفته باآد صداق دختر به من بدی من هنوز دخترم
عصمت مث کسی که سطل آب یخ به سرش ریخته باشند لرزه به تنش افتاد و گفت استغفرالله
ننهبزرگ گفت:لاحولولاقوتالاباللهالعظیم. حالا فهمیدی عصمت سی سال پای شوئری نشس که شوئر نبود و آبروش حفظ کرد .
[1] - ru xod namiyâra : اعتراف نمیکند ، آشکار نمیسازد
[3] - ârtot : آردت . کنایه ازاینکه نانت مهیا باشد شهرت هرکس میخواهد باشد
[4] - ru xod namiyâra : بروز نمیدهد
[5] - suta mekani : تظاهر به کاری کردن
[6] -bârihallâd namokona : بهتو بارکالله نمیگوید
[8]-čax reštan : ریسندگی ، نخ ریسی
[9]- kârbâfi : کرباس بافی